در مقالههاي گذشته خوانديد كه در مورد سنّت و سيره پيامبر گرامي اسلام(ص) اختلافي بين امّت اسلام نيست و شيعه و اهل سنّت بالاتفاق سنّت حضرت را به عنوان مصدري از مصادر استنباط احكام خداوند در كنار قرآن ميشناسند. ليكن در دو مورد بين شيعه و اهل سنّت اختلاف است: سيره اهل بيت(ع) و سيره صحابه.
اهل سنّت ارزش شايسته و در خور شأني براي سيره اهلبيت(ع) قائل نيستند، ضمن آن كه بسياري از آنان تكريم فوقالعاده براي امامان قائلند، اما سنّت و سيره اهل بيت(ع) را به عنوان مصدر و مرجع نميشناسند. در مقاله گذشته اثبات كرديم كه پيروان اسلام بايد مرجعيت علمي و فقهي اهل بيت(ع) را بپذيرند و همان ارج و ارزشي كه براي سنّت پيامبر(ص) قائلند، براي سيره اهل بيت(ع) قائل باشند.
اهل سنّت براي صحابه و سيره آنان قداستي ويژه قائلند و همان عصمتي كه ما براي پيامبر و امامان قائليم براي صحابه ثابت دانسته و سنت و سيره آنان را به عنوان مصدري از مصادر استنباط ميشناسند.
بحث جايگاه صحابه، شأن و منزلت آنان، تكريم منزلت خوبان آنان و نقد عملكرد نادرست بدان صحابه، بحثي است دراز دامن. از اتهاماتي كه سالياني طولاني است شيعه را به آن متهم ميكنند اين است كه شيعه همه صحابه را تكفير ميكند و جز براي معدودي از آنان ارج و منزلتي قائل نيست.
نويسنده مزدور كتاب «الوشيعة» ـ كه جز هتّاكي و اهانت به پيروان مكتب اهل بيت سخني ندارد و از سوي عالمان بزرگ شيعه همانند مرحوم شرف الدين سيد محسن امين جبل عاملي، نقدهاي عالمانه و افشاگرانه بر آن نوشته شده ولي معالأسف همچنان اين كتاب در ايام حج توسط وهابيان سعودي در بين مسلمين در تيراژ وسيعي منتشر ميشود ـ گويد:
«كتب الشيعة تكفّر عامة الصحابة كافّة لم ينج من التكفير سوي قليل منهم لاتزيد عدّتهم علي سبعة؛ كتاب هاي شيعه تمامي صحابه جز معدودي از آنها را كه عددشان به هفت نفر نميرسد، تكفير ميكنند.»1
اين اتهام، آن قدر واهي است كه اگر كسي نگاهي هر چند گذرا به كتابهاي شيعه بيفكند به بياساس بودن آن پي ميبرد.
نظريه شيعه در باب صحابه معتدلترين ديدگاه است؛ شيعه ميگويد: صحابه نيز همانند تمامي امّت، خوب و بد دارند، بر خوبان آنان درود ميفرستيم و آنان را الگوي فضايل ميدانيم و با بدان آنها همان رفتار و منشي را داريم كه قرآن كريم و پيامبر اكرم(ص) و صحابه خوب آن حضرت داشتند. هرگز در بينش صحابه اين نبود كه همنشيني با پيامبر(ص) ملاقات و رؤيت حضرت، انسان را از لغزش بيمه ميكند. براين اساس به صراحت عليه مجرمان و مفسدان از اصحاب شهادت ميدادند و خواستار اجراي حدود الهي در مورد آنان ميشدند.2 اينك براي آن كه بحث به طور منظم پي گيري شده و به همراه خواننده محترم به نتيجه برسيم اين مسأله را در چند محور پي ميگيريم:
1ـ صحابي كيست؟
2ـ صحابه از ديدگاه قرآن.
3ـ صحابه از ديدگاه پيامبر(ص) و امامان(ع).
4ـ ارزش حقوقي سيره صحابه.
معناي لغوي صحابه عبارت است از كسي كه همنشين و ملازم كسي است و عرفا به كسي اطلاق ميشود كه مدتي طولاني با ديگري معاشرت و ملازمت داشته باشد.3 اما در اصطلاح، تعاريف گوناگوني براي صحابي شده است. برخي گفتهاند: صحابي كسي است كه همنشين با پيامبر بوده و حضرت را هرچند در يك لحظه از روز ديده باشد.4
گروهي ديگر گفتهاند: صحابي كسي است كه در حال اسلام حضرت را ديده باشد و در حال اسلام نيز از دنيا برود.5
بعضي ديگر گفتهاند: صحابي كسي است كه يك سال تمام با پيامبر بوده يا لااقل در يك جنگ با آن حضرت همراه بوده باشد.6
اينها برخي از تعريفهايي است كه براي صحابي گفته شده، به نظر ميرسد كه صحابه همان معناي لغوي است و صاحبان اين تعريف هر كدام به سليقه خود آن را به
گونهاي تفسير كردهاند، به هر حال با توجه به اين اختلافاتي كه در تعريف صحابي هست اگر قرار باشد «صحابي» موضوع حكمي قرار گيرد بايد قدر متيقّن را گرفت و نميتوان آن را براي همه جاري دانست و در اخذ به قدر متيقّن بايد تمام قيود را يك جا جمع كرد.
از اتهاماتي كه سالياني طولاني است شيعه را به آن متهم ميكنند اين است كه شيعه همه صحابه را تكفير ميكند و جز براي معدودي از آنان ارج و منزلتي قائل نيست.
قرآن كريم صحابه پيامبر را همانند همه مسلمانان در تمامي ادوار به دو گروه خوب و بد تقسيم ميكند؛ خوبان را ميستايد و بدان را نكوهش ميكند. از بيعت كنندگان در لحظه بحراني ماجراي حديبيه تجليل ميكند،7 از ياران حضرت كه در جمع خود نسبت به يكديگر مهربانند، در برابر دشمن خشن و شديدند، پيوسته در حال ركوع و سجودند، سيماي آنها نشانه سجده در پيشگاه خداوند را دارد ستايش ميكند،8 پيشتازان ايمان و جهاد را تكريم ميكند9 و... .
از طرفي در دهها آيه قرآن منافقان مورد نكوهش قرار ميگيرند. منافقان در متنِ اصحاب پيامبر بودند و خود را آنچنان مسلمان جلوه داده بودند و به اصطلاح مؤمن جا زده بودند كه قرآن كريم به پيامبر(ص) ميگويد: حتّي تو هم با علم عادي (نه با علم غيب و وحي) نميتواني آنها را بشناسي!: «... و من اهل المدينة مردوا علي النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم...؛10
و از اهل مدينه گروهي سخت پايبند نفاقاند كه آنها را نميشناسي ما آنها را ميشناسيم...»
واژه «مردوا» از ماده «مَرْد» به معناي طغيان، سركشي و بيگانگي مطلق ميباشد و در اصل به معناي برهنگي و تجرّد آمده و به همين جهت به پسراني كه هنوز در صورتشان مو نروييده است «امرد» ميگويند، «شجرة مرداء» يعني درختي كه هيچ برگ ندارد. «مارد» به معناي شخص سركش است كه به كلّي از اطاعت فرمان خارج شده است.11
از اين تعبير استفاده ميشود كه اين گروه از منافقان چنان بر كار خود مسلّط بودند كه ميتوانستند خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند بدون اين كه كسي متوجه آنها بشود.! آيا ميتوان اينان را دربست تنزيه كرد و سيره آنان را مصدري در كنار سيره رسول الله(ص) ديد؟! در بين صحابه بودند كساني كه توطئه مسجد ضرار را تدارك ديدند!12، بودند كساني كه به آزار رسول الله ميپرداختند.13
بودند كساني كه روزي كبوتر حرم بودند و وقتي به مال و منال رسيدند با دين و مسجد خداحافظي كردند.14
بودند كساني كه تهمت ناروا به همسر پاك دامن رسول الله «ماريه قبطيه» زدند و آيات فراواني در نكوهش آنان نازل شد.15
نظريه شيعه در باب صحابه معتدلترين ديدگاه است؛ شيعه ميگويد: صحابه نيز همانند تمامي امّت، خوب و بد دارند، بر خوبان آنان درود ميفرستيم و آنان را الگوي فضايل ميدانيم و با بدان آنها همان رفتار و منشي را داريم كه قرآن كريم و پيامبر اكرم(ص) و صحابه خوب آن حضرت داشتند.
بودند كساني كه در جنگهاي احد، احزاب، تبوك و... هر طور ميتوانستند و در قدرتشان بود براي جلوگيري از پيروزي مسلمين كارشكني و توطئه ميكردند.
بودند كساني كه در جريان فتح مكّه براي دشمنان زخم خورده اسلام جاسوسي كردند.16
بودند كساني كه خداوند، مُهر «فاسق» بر پيشاني آنها زد و...17
آيا به راستي ميتوان اينان را تقديس كرد؟ ديدگاه قرآن اين است كه اين ارزشها است كه تعيين كننده است نه انتسابها.! و صحابه از اين قانون كلّي مستثنا نيستند.
طبعا ديدگاه پيامبر(ص) و امامان در مورد صحابه، غير از ديدگاه قرآن نيست، چرا كه آنان مفسر قرآناند و خود، قرآن ناطق. پيامبر اكرم(ص) تجليل شايستهاي از خوبان صحابه داشته و كلمات فراواني در شأن و منزلت و منقبت آنان فرموده است: از سلمان، مقداد، ابوذر، عمّار و... تجليلهاي فراواني كرده است، و از طرفي نگراني خود را از «ارتداد اكثريت امت» بعد از خود و «افتراق امت» بارها و بارها ابراز نموده است.18 در يك كلمه، پيامبر(ص) نگران «ارتجاع امّت» بود؛ همان كه در قرآن نيز آمده است: «...أفان مات أو قُتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرّ الله شيئا؛19 آيا اگر او بميرد يا كشته شود شما به عقب برميگرديد؟ و هر كس به عقب بازگردد هرگز ضرري به خدا نميزند.»
در روايات فراواني، پيامبر تصريح كرده است كه افتراق بين امت حضرت موسي(ع) و عيسي(ع) بعد از اين دو پيامبر تحقق يافت بعد از من نيز اين افتراق تحقق مييابد ولي بدانيد كه تنها يك فرقه بر حق، و باقي باطلند!20 سخن اين است آيا اينان كه بعد از پيامبر مرتد شدند و از آرمان بلند پيامبر(ص) با كنار زدن وصي حقّ؛ علي(ع) دورشدند ـ گرچه ارتداد به معناي بازگشت به بتپرستي صريح، تحقق نيافت ـ از اصحاب پيامبر محسوب نميشدند. به گفته برخي از نويسندگان، پيامبر(ص) به هنگام وفات صد و چهارده هزار صحابي داشته است.21 سخن اين است آيا «افتراق»، «ارتداد» بيرون از اين جمع بود؟! بيترديد نه، پس چگونه ميتوان سيره و روش اينان را به عنوان يك منبع استنباط احكام خداوند در كنار كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) گذارد؟! پيامبري كه
به گواهي دهها روايت دلي خون از اين ارتداد داشت. ابن اثير جزري ده حديث از صحيح بخاري و مسلم در كتابش آورده22 كه در اين جا يكي از آنها را ميآوريم:
پيامبر(ص) فرمود: «يرد عليّ يوم القيامة رهط من اصحابي فيحلوون عن الحوض فاقول يا ربّ اصحابي فيقول انه لاعلم لك ما احدثوا بعدك انهم ارتدّوا علي ادبارهم القهقري؛ گروهي از يارانم بر من وارد ميشوند ولي از حوض كوثر منع ميشوند، من به خداوند عرض ميكنم كه آنان ياران منند، خطاب ميرسد تو نميداني آنان پس از تو چه بدعتهايي گذاردند؛ آنان به دوران جاهليت برگشتند.»23
امام علي(ع) نيز در نهج البلاغه گاه ذكر خير و تحليلي از خوبان صحابه دارد، گاه از فداكاري بينظير آنها در جبهه جنگ ميفرمايد: نبرد فرزند با پدر، با برادر، با اقوام و بستگان نزديك بود اما همه اين حوادث بر پايمردي و استقامت ياران وفادار پيامبر ميافزود: «فلقد كنّا مع رسول الله (ص) و ان القتل ليدور علي الآباء والابناء والقرابات فما نزداد علي كل مصيبة و شدة الاّ ايمانا... .»24
گاه شب زنده داريها و عشق به خداوند را در ميان اصحاب پيامبر ترسيم ميكند: شب تا به صبح در حال سجده و قيام و عبادت بودند گاه پيشاني و گاه گونهها را در پيشگاه خداوند به خاك ميگذاردند، از وحشت قيامت همچون شعلههاي آتش لرزان بودند، پيشاني آنها از سجدههاي طولاني پينه بسته بود و هنگامي كه نام خدا برده ميشد آن چنان چشمشان اشكبار ميشد كه گريبان آنها تر ميگرديد و همچون بيد كه از شدّت تندباد بلرزد ميلرزيدند!25
اين سيماي ملكوتي خوبان اصحاب رسول الله(ص) است.
باز علي(ع) در هنگام تنهايي، سوگمندانه از ياران خوب رسول الله(ص) ياد ميكند كه: «أين أخواني الّذين ركّبوا الطّريق و مضوا علي الحق؟؛ كجايند برادران من آنان كه راه را طي كرده و عمرشان را در مسير حق گذراندند؟»
«أيْنَ عمّار؟ أيْنَ ابن التيهان؟ أيْنَ ذو الشهادتين؟ و أيْنَ نُظَراؤُهُمْ؛ كجاست عمّار؟ كجاست ابن تيهان؟ كجاست ذوالشهادتين؟ كجايند همانند اينها... .»
پيداست اين سخن را امام علي(ع) با دلي پردرد، در زمان حكومت خود و بعد از جنگ صفّين ايراد كرده است. از عمار ياد ميكند، او كه افتخار اين را دارد كه اولين خانواده شهيد در اسلام منسوب به اويند: سميّه، ياسر، عبدالله، مادر، پدر، برادر عمار از شهداي آغاز بعثتاند26 و او خود شهيد سرفراز جنگ صفّين است؛ همو كه پيامبر در موردش فرمود: «عمار بر حق است و حق با عمّار.»27
از «مالك بن تيهان» ياد ميكند او كه از پيشگامان اسلام و از نقيبان بيعت عقبه بود با اين كه ثروت فراوان داشت همه را فداي علي(ع) كرد و در جنگ صفّين به شهادت رسيد و به برادر شهيدش «عتيك بن تيهان» كه در جنگ احد به شهادت رسيده بود ملحق شد.28
از «خزيمة بن ثابت» (ذي الشهادتين) ياد ميكند شهيد وفادار جنگ صفّين، ابن ابي ليلي گويد: در صفّين بودم مردي را ديدم با ريش سفيد و عمامه بر سر و لثام بر چهره فقط انتهاي ريش او ديده ميشد، سخت ميجنگيد، گفتم: اي شيخ با مسلمانان ميجنگي؟ لثام از چهره برداشت و گفت: بلي من خزيمهام از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: «با همه كساني كه با علي ميجنگند بجنگ!»29
در نهج البلاغه آمده است كه امام علي(ع) پس از يادِ اين شهيدان، دست بر محاسن خود گذاشت و مدتي طولاني گريه
كسي كه سيري هرچند گذرا در نهج البلاغه كند مييابد كه نظر امام علي(ع) نه تنها تنزيه صحابه نبوده بلكه در موارد زيادي به نكوهش از عملكرد نادرست بسياري از آنان پرداخته است. ديگر امامان نيز در مورد صحابه همين برداشت را داشته، پيوسته بر معيارها تكيه كردهاند: خوبان را مورد مهر و لطف خود و بَدان از آنها را مورد نكوهش قرار دادهاند.
كرد و سپس فرمود:
«أوِّهْ علي اخواني الّذين تَلَوا القرآنَ فاحكموه و تدبّروا الفَرْضَ فأقاموه، أحيوا السنة و أماتوا البدعة دعوا للجهاد فأجابوا و وثقوا بالقائد فاتّبعوه؛30 آه بر برادرانم! همانها كه قرآن را تلاوت ميكردند و به كار ميبستند، در فرايض دقت ميكردند و آن را به پا ميداشتند، سنتها را زنده و بدعتها را ميميراندند، دعوت به جهاد را ميپذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشتند و صميمانه از او پيروي ميكردند.»
اين يك جنبه ديدگاه نهج البلاغه در مورد خوبان از صحابه است، از سوي ديگر در دهها مورد از نهج البلاغه، مولا به طور عام آنان كه در مسأله خلافت و امامت، تلاش انحرافي و يا سكوت كردند مورد نكوهش قرار ميدهد، خود را مظلوم ميداند و از حق خود محروم ميبيند:
«فوالله ما زلت مدفوعا عن حقّي مستأثرا عليّ منذ قبض الله نبيّه حتي يوم الناس هذا؛31 به خدا سوگند از هنگام رحلت
پيامبر تا هم اكنون از حق خويش محروم ماندهام و ديگران را به ناحق بر من مقدم داشتهاند.»
سخن اين است آيا اين جز گِلِه از صحابه، چيز ديگري است، چه كساني زمينهساز اين همه مظلوميت شدند؟ چه كساني سبب شدند كه علي(ع) از حقّ مسلم خود محروم شود؟ و خلاصه چه كساني علي(ع) را تنهاي تنها گذاشتند تا آن جا كه خود دردمندانه ميگويد: «فنظرت فاذا ليس لي مُعين إلاّ أهل بيتي فضننت بهم عن الموت...؛32 پس نگاه كردم ديدم براي گرفتن حق خود ياوري جز خاندان خويش ندارم به مرگ آنان راضي نشدم!»
و در مواردي از نهج البلاغه به اسم يا وصفِ صريحتر از اسم، برخي از چهرههاي سرشناس از صحابه را مورد نكوهش قرار ميدهد كه صريحترين خطبهها در اين زمينه خطبه شقشقيه است.33 كسي كه سيري هرچند گذرا در نهج البلاغه كند مييابد كه نظر امام علي(ع) نه تنها تنزيه صحابه نبوده بلكه در موارد زيادي به نكوهش از عملكرد نادرست بسياري از آنان پرداخته است. ديگر امامان نيز در مورد صحابه همين برداشت را داشته، پيوسته بر معيارها تكيه كردهاند: خوبان را مورد مهر و لطف خود و بَدان از آنها را مورد نكوهش قرار دادهاند، در دعاي چهارم صحيفه سجاديه حضرت امام سجاد(ع) خوبان از صحابه را با تكيه بر معيارها و ارزشها ميستايد و ميفرمايد: «أللهمّ و أصحاب محمّد خاصّة الّذين أحسنوا الصحابة والّذين ابلوا البلاء الحسن في نصره و كانفوه و أسرعوا إلي وفادته و سابقوا إلي دعوته واستجابوا له حيث اسمعهم حجّة رسالاته؛ خداوندا، درود فرست بر اصحاب پيامبر(ص) آنان كه حق صحبت و همنشيني با پيامبر(ص) را ادا كردند و در ياريِ او نيك كوشيدند و او را مدد كردند و به سوي او شتافتند و به دعوت او پيشي گرفتند و چون براهين نبوت خود را به آنان رساند، پذيرفتند.»
«و فارقوا الأزواج والأولاد في اظهار كلمته و قاتلوا الاباء والأبناء في تثبيت نبوّته و انتصروا به؛ و از زن و فرزند جدا گشتند تا سخن او آشكار گشت و براي استوار كردن دين او با پدر و پسر جنگيدند و به بركت پيامبر پيروز شدند.»
«و من كانوا منطوين علي محبّته يرجون تجارة لن تبور في مودّته؛ و آنان كه دوستي پيامبر(ص) را در دل داشتند و تنها از اين كار بهره اخروي و تجارت فاسد نشدني را مدّ نظر داشتند.»
«والّذين هجرتهم العشائر إذا تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات إذ سكنوا في ظلّ قرابته؛ آنان كه به جرم ايمانشان به پيامبر(ص) خويشاوندانشان از آنها بيگانه گشتند و به خاطر نزديكي با پيامبر، نزديكان از آنها دور شدند.»
«فلاتنس لهم أللهم ما تركوا لك و فيك و أرضهم من رضوانك و بما حاشوا الخلق عليك و كانوا مع رسولك دعاة لك إليك؛ پس خداوندا، آنچه را كه براي تو و در راه تو رها كردند از عنايت دور مدار، به خشنودي خود آنها را شاد كن كه مردم را بر پرستش تو متّفق ساختند و با پيامبرت مردم را به سوي تو خواندند... .»
اين خلاصهاي بود از ديدگاه پيامبر و امامان در مورد صحابه.
با توجه به آنچه گفته شد، ثابت شد كه هرگز نميتوان «سيره صحابه» را به عنوان مصدري از مصادر استنباط احكام خداوند در كنار كتاب و سيره رسول خدا(ص) قرار داد. هرچند بعضي از اهل سنت تا 46 دليل! بر آن اقامه كردهاند و ابن قيم در اعلام الموقفين 22 دليل را ذكر كرده است!34 ولي در هيچ يك از اين ادلّه قداست مطلق صحابه نيست! اينها آيات و رواياتي كه دلالت بر ارزشهاي والاي برخي از صحابه ميكند دليلي بر تنزيه مطلق صحابه گرفتهاند در حالي كه ما هم منكر اين ارزشها در برخي از آنها نيستيم ولي ميگوييم اين به معناي اثبات عصمت حتي براي خوبان و تنزيه براي مطلق صحابه نيست و به اصطلاح دليل شما اخص از مدعاست وانگهي تمام آيات و رواياتي كه به نكوهش برخي يا اكثر صحابه ميپردازد خود شاهدي بر نقد نظريه فوق است. علاوه اگر واقعا «سيره صحابه» جايگاه حقوقي مورد نظر اهل سنت را داشت بايد در آيات و در سنت و سيره پيامبر(ص) بيان ميشد، و حدود و ثغور آن مشخص ميشد آن چنان كه در مورد سيره پيامبر(ص) و معصومين بيان شده است.
نتيجه آن كه تنزيه همه صحابه و استناد به نظريات آنان مبناي صحيحي نداشته و هرگز نميتواند در كنار كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و معصومين قرار گيرد و اين نظريهاي است كه بعد از دوره صحابه پيدا شده، حتي خود صحابه چنين نظري در مورد خود نداشته و خود را انساني همانند ديگران جايز الخطا ميديدند.
به ياري خداوند در مقاله آينده درباره «سير و سلوك و بندگي در سيره اهل بيت(ع)» بحث ميكنيم.
1 ) موسي جارالله، الوشيعة، (مطبعة الكيلاني) ص110.
2 ) اجوبة مسائل جار الله، (چاپ مجمع جهاني اهل بيت(ع)) ص25.
3 ) مفردات راغب اصفهاني، ماده صحب.
4 و 5 و 6 ) آراء علماء المسلمين في التقية و الصحابة و صيانة، القرآن الكريم، ص100.
7 ) فتح (48) آيه18.
8 ) همان، آيه29.
9 ) توبه(9) آيه100.
10 ) همان، آيه101.
11 ) التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج11، ص71.
12 ) توبه (9) آيه107 و 108.
13 ) همان، آيه61.
14 ) همان، آيه75 و 76.
15 ) نور (24) آيه11 ـ 36 در اين زمينه رجوع كنيد به: علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، حديث الافك.
16 ) تفسير مجمع البيان، ج9، ص404، ذيل آيات اول سوره ممتحنه.
17 ) حجرات (49) آيه6.
18 ) الميزان، ج3، ص379 و 380 (چاپ بيروت).
19 ) آل عمران (3) آيه144.
20 ) الميزان، ج3، ص379 و 380.
21 ) فتح الباري، ج7، ص4.
22 ) جامع الاصول، ج11، ص120 نيز مراجعه كنيد به: اجوبة مسائل جار الله، ص11 ـ ص13.
23 ) صحيح بخاري، ج7، ص208.
24 ) نهج البلاغه (نسخه معجم، صبحي صالح و...) خطبه122 نيز بنگريد به: خطبه56.
25 ) نهج البلاغه، خطبه 97.
26 ) شهداء الاسلام في عصر الرساله، ص18 و ص19.
27 ) احقاق الحق، ج4، ص173 و ج8، ص443، ج16، ص441.
28 ) محمد هادي اميني، اعلام نهج البلاغه، ص12.
29 ) همان، ص12.
30 ) نهج البلاغه، خطبه182.
31 ) همان، خطبه6.
32 ) همان، خطبه26.
33 ) ر.ك: مصادر نهج البلاغه، ج1، ص309.
34 ) در مقاله «حجية سنة الصحابي» مجله الفكر الاسلامي، سال چهارم، شماره13 و 14 به نقد اين 22 دليل پرداخته شده است.